سه پرده از زندگی محمد علی نجفی؛ دانشگاه MIT، شهرداری تهران و قتل!
پرده اول: از تولد تا کنکوردر سال ۱۳۳۰ (۲۳ دی ماه) در خانهای واقع در منطقه متوسط نشین تهران (خیابان سلسبیل یا رودکی فعلی، خیابان آریانا یا مالک اشتر فعلی، کوچه نیکزاد) متولد شدم. پدرم مرحوم احمدعلی نجفی فرزند یک روحانی بود که درسال ۱۳۱۲ از روستایی واقع در کلات خراسان به تهران آمده و
پرده اول: از تولد تا کنکور
در سال ۱۳۳۰ (۲۳ دی ماه) در خانهای واقع در منطقه متوسط نشین تهران (خیابان سلسبیل یا رودکی فعلی، خیابان آریانا یا مالک اشتر فعلی، کوچه نیکزاد) متولد شدم. پدرم مرحوم احمدعلی نجفی فرزند یک روحانی بود که درسال ۱۳۱۲ از روستایی واقع در کلات خراسان به تهران آمده و در ارتش استخدام شده بودند. مادرم اصالتا تهرانی و دارای کمی سواد هستند.
دوران کودکی را در محیط گرم و صمیمی خانواده در کنار دو خواهر و دو برادرم سپری و در سال ۱۳۳۷ در دبستان دولتی خواجو ثبتنام کردم. از آغاز تحصیل، خانوادهام و معلمانم مرا برای درس خواندن بیشتر تشویق نمودند و در سال ۱۳۴۳ گواهینامه ششم دبستان را در نظام قدیمی آموزش و پرورش با رتبه شاگرد اولی تهران کسب نمودم.
برای تحصیل در دبیرستان اسدآبادی واقع در میدان رشدیه ثبت نام و تا سال پنجم متوسطه در همانجا تحصیل کردم. البته دبیرستان، دولتی و از نظر سطح تحصیلی نسبتا ضعیف بود. سال ششم دبیرستان را در دبیرستان مروی (که آن زمان جزو بهترین مدارس دولتی تهران بود) گذراندم و در امتحانات نهایی با معدل ۱۹/۴۵ در رشته ریاضی فارغ التحصیل شدم و رتبه اول تهران و دوم امتحانات نهایی کشور را به دست آوردم. البته در آن دوران کسب معدل ۱۸ در امتحانات (۱۸۰ نمره در ۱۰ درس) کار بسیار مشکلی بود.
در طول دوران تحصیل در مدرسه، فعالیتهای ورزشی و هنری مختصری هم داشتم و هیچگاه یک شاگرد منزوی و درس خوان به معنی مصطلح منفی میان دانشآموزان محسوب نمیشدم. فردی اجتماعی بودم و تقریبا با تمام بچههای کلاس، دوست. به خاطر همین دوستیهای رنگارنگ هم بعضی اوقات با مشکلاتی مواجه میشدم؛ از جمله رودر بایستیهای رساندن تقلب به بچهها در امتحانات و وقت زیادی که برای تدریس خصوصی به دوستانی که درسشان ضعیف بود صرف میکردم. در عین حال در هیئتهای مذهبی و جلسات عزاداری و وعظ و … نیز شرکت داشتم و در ایام محرم در هیئت جوانان محل که از سال ۱۳۴۲ پایهگذاری کرده بودیم (و تا امروز هم به فعالیت خود ادامه میدهد) فعال بودم و از افتخاراتم عشق به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام است.
سال ۱۳۴۹ میتوانستم بدون کنکور وارد دانشگاه صنعتی شریف (آریامهر آن زمان) شوم. ولی شهریه دانشگاه دو هزار تومان بود که پرداخت آن برای من آسان نبود. از طرف دیگر دانشگاه شریف کسانی را که در کنکور شرکت میکردند و رتبه اول هر رشته را کسب مینمودند از پرداخت شهریه معاف میساخت؛ بنابراین در واقع به یک ریسک دست زدم و از ورود بدون کنکور به دانشگاه چشمپوشی و در کنکور دانشگاهها شرکت کردم و رشته مهندسی متالورژی دانشگاه صنعتی شریف را به عنوان انتخاب اول خود برگزیدم.
خوشبختانه در همان رشته رتبه اول آزمون ورودی را به دست آوردم و بدین ترتیب هم به خواست خود مبنی بر ورود به دانشگاه صنعتی رسیدم و هم از پرداخت شهریه معاف شدم. تحصیل در دانشگاه شریف برای من خیلی خوشایند و لذتبخش بود و بخشی از بهترین دوران زندگی مرا به خود اختصاص داد.
پرده دوم: از شریف تهران تا MIT آمریکا
در همان سال اول تحصیل متوجه شدم که به مهندسی و به خصوص رشته متالورژی علاقه چندانی ندارم. تشویق استادان خوبی که در دانشکده ریاضی و علوم کامپیوتر تدریس میکردند (از جمله آنها باید از آقای دکتر ضرغامی و آقای دکتر بهزاد یاد کنم) موجب شد که در پایان سال دوم تحصیلم به رشته ریاضی تغییر رشته دهم. البته این تغییر رشته هم خلاف سنت مرسوم در دانشگاه آن زمان بود (معمولا دانشجویان از رشتههای علوم پایه به مهندسی یا پزشکی میرفتند و نه بالعکس) و هم احتمال میرفت که به خاطر این تغییر رشته از نظر درسی با مشکل مواجه و مجبور شوم یک نیم سال تحصیلی بیشتر در دانشگاه بمانم.
همین جا این مطلب را هم بگویم که در آن دوران دانشگاه صنعتی شریف (و چند دانشگاه دیگر کشور) مرکز فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی بود و از جمله در فروردین ۱۳۵۰ گارد مخصوص دانشگاه که برای سرکوبی اعتصابات و تظاهرات دانشجویان تشکیل شده بود به دانشجویان معترض در دانشگاه حمله کرد و تعداد زیادی را مجروح و تعدادی را دستگیر نمود. بنده نیز بینصیب نماندم و بعد از جنگ و گریز و خوردن کتک نسبتا مفصل، از دانشگاه فرار کردم و چند روز بعد به همراه جمع کثیری از دانشجویان دانشگاه به نشانه همدردی با مجروحان و دستگیر شدگان و اعتراض به عملکرد غیر انسانی گارد دانشگاه از تحصیل در نیم سال دوم انصراف دادیم.
بنابراین در واقع یک نیمسال تحصیلی عقب ماندگی درسی برای من نوشته شده بود و تغییر رشته نیز این عقب افتادگی را تشدید میکرد. (در مورد حمله آن سال گارد به دانشگاه نکات تلخ و بعضا شیرین زیادی گفته میشد. یکی از موارد جالب این بود که وقتی نیروهای سرکوب دنبال ما میکردند، دانشجویان شعار میدادند “مرگ بر شاه فاشیست” و گاردیها هم در حالیکه ما را تعقیب می-کردند فریاد میزدند “درود بر شاه فاشیست”). به هر حال با تلاش بیشتر و با توجه به علاقه شدیدی که به ریاضیات داشتم، موفق شدم عقب ماندگیها را جبران کنم و در تیرماه ۱۳۵۳ به عنوان شاگرد اول رشته ریاضی و دارنده بالاترین معدل در میان تمام فارغالتحصیلان آن سال دانشگاه، تحصیلم را به پایان برسانم.
ذکر این نکته هم بیفایده نیست که من در دوران تحصیل دانشگاه نیز همچون دوران مدرسه، فعالیتهای مذهبی، هنری و ورزشی داشتم و از جمله عضو تیمهای والیبال، فوتبال و شطرنج دانشکده ریاضی بودم و با گروه تئاتر دانشگاه نیز همکاری داشتم. در فروردین ماه همان سال در مسابقات ریاضی دانشجویان کشور که در شهر زیبای شیراز برگزار شد، رتبه اول را به دست آوردم و جوایزی از انجمن ریاضی کشور و وزارت علوم وقت دریافت کردم. در آن سالها، دولت درصدد برنامهریزی برای احداث دانشگاه صنعتی در اصفهان بود و برای تامین هیات علمی آن دانشگاه به افرادی از بهترین فارغالتحصیلان دانشگاه برای تحصیل در دانشگاه-های طراز اول امریکا و انگلستان بورس تحصیلی اهدا میشد.
بنده هم با استفاده از همین بورس و با گرفتن پذیرش از دانشگاه ام. آی. تی عازم امریکا شدم. در دوره تحصیل در آمریکا تمام نمراتم A+ بود و در پایان سال دوم تحصیل در امتحان ورودی دوره دکتری شرکت و قبول شدم و از شهریور همان سال (۱۳۵۵) کار تحقیق روی تز دکترای خویش را آغاز نمودم. استاد پروژه من یکی از معروفترین ریاضیدانهای امریکا و جهان به نام پروفسور کاستانت بود، ولی متاسفانه وقت کافی برای راهنمایی شاگردان خود نداشت. همین امر باعث شد که پس از یک سال تحقیق روی یک موضوع دست اول و ناب در ریاضی، متوجه شوم که موضوع قبلا توسط فرد دیگری در دانشگاه برکلی امریکا بررسی و حل شده است؛ لذا مجبور شدم موضوع دیگری را انتخاب و کار خود را روی آن آغاز کنم. پرده سوم: از شهرداری تهران تا دادسرا جناییبه گزارش ایسنا، پنجم شهریور ۹۶ محمدعلی نجفی به عنوان دوازدهمین شهردار تهران عازم خیابان بهشت شد، اما چند ماهی از آغاز به کار نجفی نگذشته بود که شایعات پیرامون بیماری، کسالت و تصمیمش برای استعفا خبرساز شد؛ بیماریای که پیش از این در بهمن ماه سال ۹۲ نیز بهانهای برای استعفای نجفی از ریاست سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری شده بود، اما اعلام شد که آن بیماری با طی دوران استراحت بهبود یافته و استعفا کذب است.
نجفی در این مقطع در مصاحبهای تاکید کرد که «ایستاده است»، اما ایستادگی او چندان دوام نیاورد. در این زمان او با یک حاشیه دیگر روبرو شد؛ اجرای حرکات موزون توسط چند دختربچه در یک مراسم که خبرش توسط رقبای سیاسی جریان مقابل، جنجالی شد؛ او نهایتاً در آخرین روزهای سال ۹۶ از تصمیمش برای استعفا از شهرداری تهران خبر داد و در توضیح به خواندن شعری از مولانا بسنده کرد: «خوشتر آن باشد که سر دلبران… گفته آید در حدیث دیگران. …»
اصرار نجفی بر استعفا گرچه یکبار با مخالفت شورای شهر تهران روبه رو شد، اما در نهایت با پافشاری او به سرانجام رسید و او در فروردین ماه سال ۹۷ از شهرداری تهران کنارهگیری کرد. از همان ایام سکوت نجفی آغاز شد و تنها تصویری از عیادت چند عضو شورای شهر تهران از شهردار سابق در یکی از بیمارستانها منتشر شد.
سکوت نجفی، اما نه تنها نامش را از رسانهها حذف نکرد، بلکه نامی دیگر را که از مدتها قبل در محافل خصوصی شنیده میشد، حتی در رسانههای رسمی در کنار نامش نشاند؛ زنی جوان به نام «میترا استاد» که ابتدا گفته شد همسر موقت نجفی است و بعدها مشخص شد که همسر دوم اوست.
همسر دوم نجفی در این گفتگو استعفای همسرش را بیارتباط با ازدواجشان اعلام کرد و پس از آن حضور چندانی در رسانهها نداشت و به جز یک مورد تکذیب خبری پیرامون نجفی اظهارنظر دیگری نداشت، تا اینکه صبح روز سهشنبه ۷ خرداد شاید برای آخرین بار خود و همسرش را به سر خط خبرها کشاند، آن هم با مرگ.
برچسب ها :زندگي نجفي
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰